قصیده
نوع اشعاری است که بر یک وزن و قافیه با مطلع مصرع، و مربوط به یکدیگر درباره موضوع و مقصود معین، از قبیل مدح پادشاه و تهنیت جشن عید و فتحنامه جنگ، یا شکر و شکایت و فخر و حماسه سرایی و مرثیه و تعزیت و مسایل اخلاقی و اجتماعی و عرفانی و امثال آن ساخته باشند. معمولا شماره ابیاتش مابین هفتاد و هشتاد بیت و بیشتر از آن تا حدود صد و پنجاه بیت افزونتر نیز گفته اند؛ و بعضی کمتر از بیست بیت را تا حدود پانزده بیت نیز قصیده نامیده اند.
کاهش و افزایش عده ابیات یا کوتاهی و بلندی قصاید، بستگی دارد به اهمیت موضوع، و قدرت و قوت طبع شاعر، و خصوصیت قوافی و اوزان مطبوع و نامطبوع که گوینده برای انشا قصیده انتخاب کرده باشد. حداکثر ابیات قصاید را نمیتوان معین کرد؛ اما حداقل آنرا حدود بیست بیت یا متجاوز از پانزده بیت گفته اند.
قصیده یکی از انواع مهم شعر است و بعضی آنرا مهمترین اقسام شمرده اند؛ به این ملاحظه که عمده طبع آزمایی و پایه توانایی و نیروی سخندانی شاعر از نوع قصیده معلوم می شود که بتواند چهل بیت بر یک وزن و قافیت در یک موضوع با رعایت نکات بلاغت و جزالت کلام، استادانه از خود انشاء کند. حقیقت امر این است که اهمیت را در خوب گفتن شعر باید دانست نه در انتخاب نوع شعر، و مقام استادی و براعت گوینده از اقسام دیگر شعر نیز بخوبی معلوم می گردد.
اما وجه تسمیه قصیده: چون در نوع قصاید نظر شعرا بیشتر متوجه اشخاص و مقصودهای معین از قبیل: مدح و موعظت و حکمت و تهنیت و تعزیت بزرگان وقت بوده است؛ آنرا قصیده به معنی مقصود نامیده اند که ماخوذ از قصد به معنی توجه و روی کردن به کسی یا چیزی است. پس لفظ قصیده، فعیل به معنی مفعول است و تا آخر آن علامت وحدت است؛ نظیر کلمات شعیره و ذبیحه و سفینه و امثال آن.
علمای ادب، معتقدند: که در قصاید پارسی تصریع مطالع لازم است و هر قصیده که مطلع آن مصرع نباشد، اگر چه دراز بود آن را قطعه خوانند و اسم قصیده بر آن اطلاق نکنند.
قصیده محدود و مقتضب
ممکن است شاعر قصیده سرا، بدون زمینه سازی تشبیب و تغزل، وارد مدح یا مقصود دیگر شود؛ و در این صورت قصیده را محدود، یعنی باز داشته از تشبیب و تغزل گویند؛ و آنرا به اصطلاح مقتضب (یعنی: باز بریده) نیز خوانند. مثال از انوری:
گر دل و دست بحر و کان باشد
دل و دست خدایگان باشد
زهی بقای تو دوران چرخ را مفخر
خهی لقای تو بستان عدل را زیور
اما قصیده کامل آن است که دارای تشبیب و تخلص و شریطه باشد.
شریطه
رسم شعرا این است که قصاید مدحیه را به ابیاتی که مشتمل بر دعای ممدوح باشد ختم کنند، این قسمت از قصیده را شریطه می نامند. و ادبای قدیم آنرا مقاطع قصیده می گفته اند: شریطه معمولاً به صورت دعای تابید یعنی متضمن معنی دوام و همیشگی است؛ به این طور که مثلاً بگویند: تا آسمان برپاست، کاخ دولت تو بر پای باد. مثال شریطه:
تا ز گردون و اختر اندر دهر
هر چه مضمر بود، شود مظهر
باد گردان برای تو گردون
باد تابان به حکم تو اختر
هفت کشور ترا به زیر نگین
و ز تو آباد و شاد، هر کشور
تجدید مطلع
گاه هست که شاعر در اثنای قصیده، مطلع مصرع تازه می آورد؛ چنانکه گویی قصیده را بر همان وزن و قافیه از سر گرفته است. این عمل را در اصطلاح شعرا تجدید مطلع یعنی تازه و نو کردن مطلع می گویند. تجدید مطلع بیشتر برای آن است که بخواهند از مطلبی به مطلب دیگر انتقال کنند، خواه از تغزل به مدیحه باشد یا از مدح به تغزل، یا در امور دیگر از قبیل اشعار وصفی و اخلاقی و عرفانی و بث شکوی و امثال آن، و بدین سبب دایره تجدید مطلع از حسن تخلص وسیع تر و مواردش متنوع تر است. مثال: در قصیده معروف شیخ سعدی به مطلع ذیل:
به هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیار
که برو بحر فراخ است و آدمی بسیار
در ابتدا، قصیده ای حوالی پنجاه بیت در مواعظ و نصایح گفته و در خاتمه آن بیتی آورده:
از این سخن بگذشتیم و یک غزل باقی است
تو خوش حدیث کنی سعدیا بیا و بیار
آنگاه تجدید مطلع کرده و یک قصیده تمام عیار در ستایش ممدوح با تشبیب و تخلص و شریطه حدود چهل بیت ساخته است:
کجا همی رود آن شاهد شکر گفتار
چرا همی نکند بر دو چشم من رفتار ....
نام گذاری قصاید
1. از نظر ردیف و قوافی، که چون قافیه مبتنی بر حرف الف باشد آنرا قصیده الفی نامند؛ و چون با باشد، بائیه و تا باشد، تائیه گویند، و بر این قیاس در سایر حروف. و چون قافیه با ردیف باشد آنرا مردف و به این مناسبت بیت و قصیده را نیز مردف خوانند.
2. از نظر تشبیب و تغزلی که برای زمینه سازی در مقدمه قصیده گفته اند، که مثلاً اگر تشبیب قصیده در وصف بهار باشد، آن قصیده را بهاریه و چون در وصف خزان باشد آنرا خزانیه گویند، و همچنان اگر وصف طلوع و غروب آفتاب و تشبیهات هلال باشد آنرا طلوعیه و غروبیه و هلالیه نامند.
3. از نظر موضوع و مقصود اصلی شاعر و مضامین قصیده، چنانکه اگر در مدح و ستایش باشد آنرا قصیده مدحیه گویند، و همچنان قصاید حبسیه و شکوائیه یا بث شکوی و چکامه های وطنی و سیاسی و اجتماعی و امثال آن. مثال قصیده:
قصیده پند و اندرز شیخ سعدی
به نوبت اند ملوک اندر این سپنج سرای
کنون که نوبت توست ای ملک، به عدل گرای
چه دوستی کند ایام اندک اندک بخش
که بار باز پسین دشمنی است، جمله ربای
چه مایه بر سر این ملک سروران بودند
چو دور عمر بسر شد، در آمدند از پای
تو مرد باش و ببر با خود آنچه بتوانی
که دیگرانش به حسرت گذشتند به جای
درم به جورستانان زر به زینت ده
بنای خانه کنانند و بام قصر اندای
به عاقبت خبر آمد که مرد ظالم و ماند
به سیم سوختگان زرنگار کرده سرای
بخور مجلسش از ناله های دردآمیز
عقیق زیورش از دیده های خون پالای
نیاز باید و طاعت نه شوکت و ناموس
بلند بانگ چه سود و میان تهی چو درای
دو خصلت اند نگهبان ملک و یاور دین
به گوش جان تو بنوازم این دو گفت خدای:
یکی که: گردون زور آوران به قهر بزن
دوم که: از در بیچارگان به لطف درآی
عمل بیار که رخت سرای آخرت است